.::: پرواز شب :::.
Home        My Profile        E-mail       Archive        Titles
برچسب:, :: ::  l3y : Sh.mnv

 

من خود دلم از مهر تو لرزید ,وگرنه

 

تیرم به خطا می رود اما به هدر,نه!

 

دل خون شده وصلم و لب های تو سرخ است

 

سرخ است ولی سرخ تر از خون جگر ,نه

 

با هرکه توانسته کنار آمده دنیا

 

با اهل هنر؟آری! با اهل نظر ؟نه!

 

بد خلقم و بد عهد زبانبازم و مغرور

 

پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟

 

یک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد

یک بار دگر ,بار دگر, بار دگر .....نه!

_______________

آن مغرور

فاضل نظری

برچسب:, :: ::  l3y : Sh.mnv

بگذار اگر این بار سر از خاک برآرم

بر شانه تنهایی خود سر بگذارم

از حاصل عمر به هدر رفته ام ای دوست

ناراضی ام،اما گله ای از تو ندارم

در سینه ام آویخته دستی قفسی را

تا حبس نفس های خودم را بشمارم

از غربتم این قدر بگویم که پس از تو

حتی ننشسته ست غباری به مزارم

ای کشتی جان حوصله کن می رسد آن روز

روزی که تو را نیز به دریا بسپارم

نفرین گل سرخ بر این شرم که نگذاشت

یک بار به پیراهن تو بوسه بکارم

ای بغض فرو خورده مرا مرد نگه دار

تا دست خداحافظی اش را بفشارم

______

 دست خداحافظی

فاضل نظری

برچسب:, :: ::  l3y : Sh.mnv

آدم خلیفه ی تنهای خدا

روی زمین است . . .

امپراتوری که گاهی باید برگردد به

آخرین سلاح اش

" . . . و سلاح او گریه است . "

برگرفته از جلد کتاب : گریه های امپراتور

فاضل نظری

برچسب:, :: ::  l3y : Sh.mnv

آب ِ نطلبیده همیشه مراد نیست ، گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند . . .

فاضل نظری

باغ بی برگی،

روز و شب تنهاست،

با سکوت ِ پاک ِ غمناکش.


گو بروید یا نروید،هر چه در هرجا که خواهد ، یا نمی خواهد؛

باغبان و رهگذاری نیست.

باغ نومیدان ،

چشم در راه ِ بهاری نیست.


پائـــیز جان ، چه شوم ، چه وحشتناک ،

رفتند مرغکان ِ طلائی بال .



پائـــیزجان ، چه سرد، چه دردآلود،
چون من نیز تنها تو ماندستی .
ای فصل ِ فصل های نگارینم،
سرد ِ سکوت ِ خود را بسـرائیم
پائـــیزم! ای قناری غمگینم!

پادشاه فصل ها ، پائـــیز

برچسب:, :: ::  l3y : Sh.mnv

آن زمان که خبره مرگ مرا می شنوی

روی خندان تو را کاشکی می دیدم

شانه بالا زدنت را بی قید

و تکان دادن دستت

که مهم نیست زیاد

و تکان دادن سر


چه کسی باور کرد

جنگل جان مرا

آتش عشق تو خاکستر کرد

می توانی تو به من زندگانی بخشی

یا بگیری از من آنچه را می بخشی


سپاس چاووشی عزیز ، سپاس همدم تنهایی های قلب کوچکم

برچسب:, :: ::  l3y : Sh.mnv

بي تو، مهتاب‌شبي، باز از آن كوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم،

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم.

در نهانخانة جانم، گل ياد تو، درخشيد

باغ صد خاطره خنديد،

عطر صد خاطره پيچيد:

يادم آم كه شبي باهم از آن كوچه گذشتيم

پر گشوديم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم.

تو، همه راز جهان ريخته در چشم سياهت.

من همه، محو تماشاي نگاهت.

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشة ماه فروريخته در آب

شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

يادم آيد، تو به من گفتي:

- ” از اين عشق حذر كن!

لحظه‌اي چند بر اين آب نظر كن،

آب، آيينة عشق گذران است،

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است،

باش فردا، كه دلت با دگران است!

تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!

با تو گفتم:‌” حذر از عشق!؟ - ندانم

سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم،

نتوانم!

روز اول، كه دل من به تمناي تو پر زد،

چون كبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدي، من نه رميدم، نه گسستم ...“

باز گفتم كه : ” تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم! “

اشكي از شاخه فرو ريخت

مرغ شب، نالة تلخي زد و بگريخت ...

اشك در چشم تو لرزيد،

ماه بر عشق تو خنديد!

يادم آيد كه : دگر از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم.

نگسستم، نرميدم.

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌هاي دگر هم،

نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم،

نكني ديگر از آن كوچه گذر هم ...

بي تو، اما، به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!

 

پی نوشت: یک روز خوندن این شعر خیلی خوشحالم می کرد...

برچسب:, :: ::  l3y : Sh.mnv

گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را نیاویزم
بر بلندای کاج خشک کوچه ی بن بست...

ا.بامداد

برچسب:, :: ::  l3y : Sh.mnv

باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود. کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچکس زاغچه‌ای را سر یک مزعه جدی نگرفت
سهراب

برچسب:, :: ::  l3y : Sh.mnv

مگسی را کشتم


نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است

و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است

طفل معصوم به دور سر من می چرخید

به خیالش قندم

یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم

ای دو صد نور به قبرش بارد

مگس خوبی بود

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد

مگسی را کشتم

مرحوم حسین پناهی


برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

کسی نیست

بیا زندگی را بدزدیم

آن وقت میان دو دیدار تقسیم کنیم

از دی که گذشت هیچ از آن یاد مکن
   فردا که نیامدست فریاد مکن


  بر نامده و گذشته بنیاد مکن

   حالی، خوش باش و عمر بر باد مکن


من اینجا بس دلم تنگ است...
زمستان بود
 «زمستان» را اخوان دو سال بعد از کودتای 28 مرداد سرود: «هوا بس ناجوانمردانه سرد است آی». او در این شعر با توصیف دقیق و البته شاعرانه یک روز برفی در یکی از زمستان‌های زادگاهش – مشهد – فضای کلی آن روزگار را به تصویر کشید: «هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،/ نفس‌ها ابر، دل‌ها خسته و غمگین ...» این شعر باعث زندان رفتن شاعرش شد. شاملو در این زندان همبند اخوان بوده، در خاطراتش می‌گوید زندانبان‌ها چون با پدر [نظامی‌] او آشنا بودند، او را نمی‌زدند؛ «ولی اخوان را آش و لاش می‌کردند». (اخوان داستان این زندان را در شعر «نادر اسکندر» آورده). اخوان بعدها عنوان زمستان را سماجت بر یک کتابش گذاشت. شعر زمستان را هم استاد شجریان و هم شهرام ناظری به آواز خوانده اند.
________
شاهنامه آخرش ناخوشه
 شعر «آخر شاهنامه» اخوان که نام دفتری از اشعار او هم شده، داستان چنگ نوازی است که برای ما می‌گوید چنگش همواره از خاطرات خوش قدیم می‌گوید و سراغ پایتخت قرن را می‌گیرد تا به آن حمله ببرد. اما چنگی پیر به سازش خطاب می‌کند: «ای پریشانگوی مسکین! پرده دیگر کن/ پور دستان [=رستم] جان ز چاه نخواهند برد.» می‌گویند که او و مردمش دیگر فر و شکوهشان را از دست داده اند و حالشان شبیه اصحاب کهف است که طاقت ندارند آن قدر بخوابند تا دقیانوس زمانشان _ یعنی شاه پهلوی – بمیرد. «گاهگه بیدار می‌خواهیم شد زین خواب جادویی/ خواب همگنان غار/ چشم می‌مالیم و می‌گوییم: آنک، طرفه قصر زرنگار صبح شیرینکار/ لیک بی مرگ است دقیانوس/ وای، وای، افسوس».
_________
شبی که لعنت از مهتاب می‌بارید
 شعر «کتیبه» یکی از معروف‌ترین نمونه‌های اشعار داستانی اخوان است. ماجرای شعر، داستان گروهی زندانی است که صخره ای رو به رویشان افتاده. روی این صخره نوشته: «کسی راز مرا داند/ از این رو به آن رویم بگرداند». یک بار بالأخره زنجیری‌ها دل به وسوسه دانستن راز تخته سنگ می‌دهند و با زحمت فراوان آن را جا به جا می‌کنند. فکر می‌کنید چی می‌خوانند؟  نوشته بود/ همان/ کسی راز مرا داند/ که از این رو به آن رویم بگرداند». از روی این شعر که نمادی از بیهودگی تلاش‌ها در جامعه ای بسته است، فیلمی‌ هم ساخته شده (فریبرز صالح، 1353) که اهمیتش در تاریخ سینمای ایران در این نکته است که اولین بازی خسرو شکیبایی در آن بوده.
_________
بله، همین رنگ است
 آن قدر که عبارت‌های شعر «چاووشی» معروف است، خود این شعر معروف نیست؛ عبارت‌هایی مثل «بیراه توشه برداریم/قدم در راه بذاریم» یا «من اینجا بس دلم تنگ است/ و هر سازی که می‌بینم بدآهنگ است» یا اصلا ً عبارت «به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است»؛ همه مال این شعر هستند. ماجرای شعر از این قرار است که شاعر به خاطر دلتنگی ره توشه بر می‌دارد و در راه به یک سه راهی می‌رسد که یکی‌شان تابلو زده: «راه نوش و راحت و شادی» اما به ننگ آلوده، دومی‌ «راه نیمش ننگ، نیمش نام/ اگر سر بر کنی غوغا، و گر دم در کشی آرام» و بالأخره «سه دیگر: راه بی برگشت، بی فرجام» که شاعر سومی ‌را انتخاب می‌کند.

_________

 

باز می‌لرزد دلم، دستم
 اخوان فقط نومیدانه شعر نگفته و مثل هر شاعر بزرگ دیگری، عاشقانه هم دارد. معروف‌ترین عاشقانه او که احتمالا ً زیاد از رادیو شنیده اید، شعر بسیار کوتاهی است که زمزمه عاشق با خودش است در وقت آماده شدن برای دیدار محبوب: «لحظه دیدار نزدیک است/ باز من دیوانه‌ام، مستم/ باز می‌لرزد، دلم، دستم/ بازگویی در جهان دیگری هستم/‌های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ!/‌های! نپریشی فای زلفکم را، دست!/ و آبرویم را نریزی، دل/ ای نخورده مست/ لحظه دیدار نزدیک است».

_____________

روحش شاد

خدایش بیامرزا

گریه نکن اشک نریز این کارا فایده نداره
قلب ِ منو شکستیو پشیمونی راه نداره

چشای ِ گریون ِ منو دیدیو رفتیو حالا
برگشتیو میگی ببخش اما محاله بخدا

جواب ِ مهربونیام اشک ِ چشام شد میدونی ؟
سزای بی وفای هات خشم ِ خدا شد میدونی ؟

تو که خدا نداشتی رفتیو جام گذاشتی
دیگه نگو حلال کن ، "چرا" وفا نداشتی ؟؟!!

این همه عشق ِ خالصو فروختی به چی بامرام ؟
بی خبر از من رفتیو کینه گذاشتی تو برام

جواب ِ مهربونیام اشک ِ چشام شد میدونی ؟
سزای بی وفای هات خشم ِ خدا شد میدونی ؟

اینقد نگو پشیمونم حال ِ خوشی ندارم
بدجوری تا کردی با این دل ِ غَمینو زارم

نفرین من گرفتتو تا آخرم باهاته
وجود ِ تو توو زندگیم تلخ ترین خاطراته

_____________

۳:۱۵ بامداد
۱۶ فروردین ۹۰


شیرین محبی

شماره سریال ثبت شعر (124817) در سایت((شعر نو ))

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

بیراهه :

من در این جاده  در این بیراهه
چیزی جز تنهایی خویش ندارم

در این دو راهی زمان
همسفری جز دل درویش ندارم

در این مسیر که انتهایش بی انتهاست
کوله باری جز خستگی خویش ندارم

بهر ِ ادامه ی مسیر
هدفی جز تصویر ِ عشق ِ خویش ندارم

 

شیرین محبی

شماره سریال ثبت شعر (124643) در سایت((شعر نو ))

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

غم دوری :

کی دستاتو میگیره شبای بیقراری؟
وقتی دلت پر میشه از گریه های بهاری؟
کی نگران ِ حالته تموم ِ این دقایق ؟
کی می خونه برای تو همیشه از حقایق ؟
وقتی دلت میگیره و نیاز به شونه داری
کی میشینه کنار ِ تو سر رو شونش بزاری ؟

گریه نکن که گریه هات آتیش زده به جونم
بخند ، صدای خنده هات آرامشه درونم
نگاه ِ دلنشینت مست و خرابم میکنه
نفس نفس نبودنت چه بیقرارم میکنه
بیا که با اومدنت خزون ِ من بهاره
بیا که در نبودت دلم چه غصه داره . . .


.::ابتدای این ترانه به دلیل تشابه اتفاقی با ترانه ی  آقای فرخ تجلی تغییر کرد::.

شیرین محبی

شماره سریال ثبت شعر (124091) در سایت((شعر نو ))


سیب سرخم را گرفت و این چنین آغاز شد
سهم دلتنگی ِ من با یک غزل همراز شد
با نگاه و با صدایش قلب و احساسم ربود
تار و پودم با وجودش پر شد از بود و نبود
زندگی شیرین شد عشق امد پدید
رنگ غم از زندگی شد ناپدید
روزهامان شاد و خندان از پی ِ هم میگذشت
غم جدا بود از دل ِ این سرگذشت

تا که روزی سیب سرخی داد و رفت
حرمت این عشقو با رفتن شکست
سیبِ سرخ افتاد و قلب من شکست
بوسه بر خاکم زد و از هم گسست
ناله هایم بی ثمر شد در سرایِ بی کسی
قرعه ی این زندگی افتاد بر دلواپسی
رنگِ غم این زندگی را تلخ کرد
مرغ ِ حق این آشیانه ترک کرد
عاقبت من سوختم با رفتنش
چشم بر در دوختم بهر دیدنش ...

شیرین محبی

شماره سریال ثبت شعر (123401) در سایت((شعر نو ))

 

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv


دلم گرفته از این روزهای بارانی
شروع روزهای سرد ِ زمستانی
هوای دل غم انگیز و دلم اکنون اسیر ِ ساز سوزانی

غروب جمعه دلگیر و تنم بی جنبش و خسته _غرق در سردی و خاموشی_
و افکارم گرفتار ِ فراموشی
و اکنون من درختی در زمستانم
که در دالان افکارم ، برده از خاطر هرچه می دانم
و اما زندگی چون این ، چه سود ؟

و اکنون جنبشی باید ،
و اینک همتی شاید
که در فکرم بگنجاید :
زندگی بال و پری خواهد_از جنس زمان_
کز بلندای بصیرت پر گشاید
برسد به باغ و بستان، عشق و پاکی
به زلالی در گلستان،
به جهانی پر ز خوبی، مردمانی صاف و دل های بلوری...

شیرین محبی

شماره سریال ثبت شعر (120951) در سایت((شعر نو ))

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

 

تو با نگات دست دلم رو خوندی

با گفته هات منو به اوج رسوندی

عشقو باور نداشتم و اومدی

عشقو توی باور من نشوندی

نگاه خسته ام به دنیا شک داشت

رنگ محبت به نگام پاشوندی

گل وجودم تو خزون مونده بود

وجود من گل بهارم شدی

حالا به این ترانه ها دل خوشم

کاشکی بدونی هم زبونم شدی

تنها نرو که بی تو من خرابم

اگه بری حباب روی آبم

دیگه بی تو حال خوشی ندارم

بیا که بی تو زندگی ندارم

 شیرین محبی

شماره سریال ثبت شعر (120005) در سایت((شعر نو ))

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

 


بال پرواز[ به عزیزم] :

آمدی بال پروازم شدی
آمدی با مهربونیت محرم رازم شدی
بودنم را هیچکس باور نداشت
باورم کردی، تکیه گاهم شدی
روزهایم سرو بی رنگ از پی هم میگذشت
با ورودت رنگ دنیایم شدی
این نحیف سروده هایم گرچه خریداری نداشت
خواندی و با خواندنت امید پروازم شدی

شیرین محبی

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد


Alternative content